نمیدانم از کجا شروع کنم و از چی بنویسم، خیلی حرفها دارم برای گفتن، خیلی حرفها برای شنیدن.می خوام از دلتنگیام بنویسم، می خوام از بغضی که تو سینمه بگم.
می خوام از گریه ها و خلوت های شبانه بنویسم، می خوام از آغاز تولد بگم، می خوام از موقعی بگم که تمام وجودم را ، قلبم را، احساسم را تورا حس کردم و بهت نزدیک شدم.
می خوام از موقع ای بنویسم که هیچ کس رو نداشتم ، ولی تو جای همه رو برام پر کردی.
می خوام از موقع ای بنویسم که تنها بودم ، می خوام از موقع ای بنویسم که فریاد مبزدم ،با تمام وجودم
خدایا کمکم کن کمکم کن ،و خدا از طریق بنده های مهربانش کمکم کرد.می خوام بنویسم ا خدایی که وقتی بنده هاش دلمو شکستن بهم یاد داد غصه نخورم ، بهم یاد داد صبور باشم، بهم یاد دا که عاشق بشم.
می خوام از عشق بگم، از الهی بودنش، از بزرگیاش، مهربونیاش
خیلی خیلی دوست دارم.