0037

وقتی شود که حال خودت را ندانی. وقتی شود که احساس خودت را نتوانی درک کنی. وقتی شود که ناراحتی و بغض و بیخوابی و غم و قصه روی سرت هوار شود. وقتی بشود وقتی که ندانی برای چه اینجا نشسته ای. وقتی بشود که قلبت، دستت، هوشت، پایت، ارتباطشان قطع شده. وقتی بدانی که قلبت به سرت و سرت به قلبت میخندد، وقتی انگشتانت نای حرکت نداشته باشند. وقتی سیگنالهای مغزت فقط پیغام گنگی بفرستند، وقتی حالت خراب باشد، بهتر است نیزه ات را زمین بندازی و سینه ات را سپر کنی و بگویی : این سینه مال شما، هر جایش را خواستید پاره پاره کنید. نیزه را هر جایش خواستید بزنید. اول قلبم را نشانه روید.

فقط یک لحظه: هر کس میزند یزند فقط تو نزن...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد